بعثت پيامبر اكرم (ص)
نوشته شده توسط : سیدعباس موسویان

بعثت پیامبر، بارقه ى نور علم و نبوت بر ظلمت جهالت
به نام خدا
“اقراء” بخوان ، به نام پروردگارت ، پروردگارى که تو و همه انسان ها را خلق کرد، بخوان و او را به بزرگى یاد کن ، کسى که به تو خواندن را آموخت. این جملات زمانى بر محمد (ص ) خوانده شد که او از خواندن و نوشتن چیزى نمى دانست.

بخوانم ؟ چگونه بخوانم در حالى که ; با صدایى لرزان و پر التهاب پرسید !خواندن نمی دانم

آیا رسالتى که محمد (ص ) مىبایست بار سنگینش را بر دوش مىکشید و پیش از او پیامبرانى همچون عیسى (س ) و موسى (س ) بشارتش را داده بودند پایه هایش بر خواندن استوار مىشد و آن چه را که به او تکلیف شده بود ابتدایش علم و آگاهى و اندیشه و دانش بود؟ موجى از ترس و دلهره بر دل محمد (ص ) افتاد و او را در تردید و گمان فرو برد.

جبرییل که با طنین خود، نغمه ى”بخوان ” را بر محمد (ص ) زمزمه کرد،بر اندام او آگاهانه لرزه اى افکند و بر پیشانیش عرق سردى را افشاند و او را وادار کرد که خود را بر لفافه اى بپیچد.

اى محمد (ص ) بدان که ; بانگ امین خدا بر محمد امین ، او را به خود آورد که هیچ چیز و هیچ کس به جز پروردگارت نمىتواند تو را پناهنده باشد و به تو آرامش بدهد، برخیز و مردم را بشارت بده و خداى خود را به پاکى یاد کن .

محمد (ص ) از جانب پرورگار و براى انذار و هدایت مردم ماموریتى بس دشوار یافته بود و مىبایست که بر این ماموریت استقامت کند، همانطور که به او امر شده و دستور داده شد.

بدین سان محمد (ص )برانگیخته شد تا علم و آگاهى بر سریرظلمت و تاریکى بنشاند و در مسیر هدایت انسان از هیچ چیز فرو نگذارد.

به گواه تاریخ این روز بزرگ در بیست و هفتم ماه رجب و سیزده سال قبل از هجرت و زمانى که پیامبر چهل سال بیش نداشت ، صورت گرفت .

محمد (ص )در دورانى به رسالت مبعوث شد که جهل و نادانى بر اجتماع انسان ها سایه افکنده بود و نه تنها عربستان بلکه بسیارى از سرزمین هاى دیگر در گمراهى بسر می بردند.

آیین و سنت هاى ناپسند و غیراخلاقى رواج یافته و ثروت اندوزى و تفاخر به حد اعلاى خود رسیده بود.

مردم در جامعه از امنیت اجتماعى برخوردار نبودند و از آزادى و استقلال نیز خبرى نبود.

نظام سیاسى و اجتماعى تنها در قبیله ها پایه ریزى مىشد و بزرگ قبیله تنها کسى بود که قانون اجتماعى را تنظیم مىکرد.

آن که زر و زورش بیشتر بود حرفش خریدار داشت و آن که این ها را نداشت برده ى بىچون و چراى زورمداران بود.

نظام برده دارى و تبعیض هاى اجتماعى و نیز تقسیم بندى انسان هایکى از قوانین محکم در نظام سیاسى بشمار مىرفت .

از دانش تنها شعر و شاعرى مفهوم داشت و کلمات تنها براى استهزا و تفاخر بکار گرفته مىشدند.

علم و اندیشه در دیرها و معبدها محبوس بود و تنها اعراب بیابان گرد و برخى از قبیله ها به فصاحت کلام مشهور بودند.

در تجارت و سوداگرى ، ربا رایج بود و این شیوه در داد و ستد بر سود عادلانه ، غلبه داشت .

خوشگذرانى، مىگسارى، باده نوشى و بىارادگى در جامعه رواج داشت ، زنان و دختران از هیچ جایگاه اجتماعى برخوردار نبودند و تنها براى تطمیع مردان مورد استقبال قرار مىگرفتند.

در چنین زمانى بود که رسالت پیامبر به او ابلاغ شد و بعثت او آغاز شد و نبى اکرم (ص ) با دانشى که در کتاب الهى جمع شده بود به تبلیغ رسالتى که بر عهده اش گذاشته شده بود، پرداخت .

رسول خدا (ص ) اصلىترین وظیفه رسالت و نبوتش را تکمیل کردن کارهاى خوب و اخلاقى ذکر فرموندند و خطاب به مردم گفتند : من مبعوث نشدم مگر براى کامل کردن اخلاق .

دانش مبتنى بر وحى، سیماى آرام و چهره ى متین ،تواضع و خشوع براى مومنان و خشم و شدت براى کافران ، رافت و مهربانى با بیچارگان و درماندگان و یتیمان و تقدم در سلام ، ایجاد حقوق برابر براى همه و تثبیت فرهنگ آزادى در جامعه ، توجه به حقوق همسایه و تکریم بردگان و نیز انجام صله رحم از خصلت هاى ویژه پیامبر اکرم بود که بعد از رسالتش موجب جذب مردم به آیین اسلام مى شد.

توصیه پیامبر به مردم ، فراگرفتن دانش و سواد و تفکر و اندیشه بود بطورى که مىفرمودند : از گهواره تا گور دانش بیاموز و هرگاه تصمیم به انجام کارى گرفتى، در سرانجام و عاقب آن کار نیک بیاندیش.

مبعث حضرت محمد (ص)
حضرت محمد بن عبدالله بن عبدالمطلب (ص) ، آخرین پیامبر الهی است ، که برای هدایت بشر و راهنمایی دایمی انسان ها ، از سوی پروردگار سبحان برانگیخته شد . نام مبارکش : محمد . در تورات و برخی از کتاب های آسمانی ” احمد ” نامیده شده است .

هم چنین مادرش آمنه بنت وهب ، پیش از نامگذاری وی توسط عبدالمطلب به محمد ، وی را ” احمد ” نامیده بود .  کنیه اش : ابوالقاسم و ابو ابراهیم . القاب شریفش : رسول الله ، نبی الله ، مصطفی ، محمود ، امین ، امی ، خاتم و ?  حضرت محمد (ص) ، به روایت شیعه در ۱۷ ربیع الاول و به روایت اهل سنت در ۱۲ ربیع الاول عام الفیل در مکه معظمه دیده به جهان گشود . 

پدرش عبدالله بن عبدالمطلب ، دو ماه پیش از تولد وی ، از دنیا رفته بود . مادرش آمنه بنت وهب بن عبد مناف ، از بانوان صالحه ، جلیل القدر و عاقله بود و در طهارت و تقوا در میان بانوان قریش ، کم نظیر و سرآمد همگان بود . وی نیز ، پس از دو سال و چهار ماه و به روایتی ، پس از شش سال از تولد تنها فرزند دلبندش حضرت محمد (ص) ، بدرود حیات گفت .  کفالت حضرت محمد (ص) بر عهده جدش عبدالمطلب بود و پس از وفات عبدالمطلب ، بر عهده فرزندش ابوطالب ، قرار گرفت . به هر روی ، آن حضرت در ۲۷ رجب سال چهلم عام الفیل ( مطابق با سال ۶۱۰ میلادی ) ، در چهل سالگی به رسالت مبعوث شد .

آن حضرت در حالی که در غار حرا ، در حوالی مکه معظمه ، به عبادت و نیایش می پرداخت ، جبرئیل امین بر وی نازل شد و بر وی آیاتی از قرآن مجید را به عنوان طلیعه و آغاز کتاب هدایت و سعادت ، بخواند و وی را به کسوت نبوت مفتخر ساخت .

نخستین آیاتی که بر آن حضرت فرود آمد ، آیه های سوره ۹۶ قرآن مجید ، یعنی سوره علق بود  و در آن آمده است : بسْمِ الله الرَّحْمنِ الرَّحیمِ . اِقْرَاْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذی خَلَقَ . خَلَقَ الْاِنسانَ مِنْ عَلَقَ . اِقْرَا وَ رَبُّکَ الْاَکْرَمُ . اَلَّذی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ ? به روایتی ، جبرئیل امین با هفتاد هزار فرشته و میکائیل با هفتاد هزار فرشته فرود آمدند و برای آن حضرت ، کرسی عزت و کرامت آوردند و تاج نبوت و رسالت را بر سر آن بزرگوار گذاشتند و لوای حمد را به دستش داده و گفتند بر فراز این کرسی برو و خدایت را سپاس گو .

به روایت دیگر ، آن کرسی از یاقوت سرخ و پایه ای از آن از زبرجد و پایه ای از مروارید بود و چون فرشتگان به سوی آسمان صعود کردند ، آن حضرت از کوه حرا ، پایین آمد و انوار جلال ، او را فراگرفته بود ، به طوری که کسی توان نظر کردن به چهره مبارکش را نداشت و بر هر درخت ، گیاه و سنگی که می گذشت ، وی را سجده می کردند و با زبان فصیح می گفتند : السلام علیک یا نبی الله ، السلام علیک یا رسول الله . همین که وارد خانه شد ، از نور چهره مبارکش خانه خدیجه کبری (س) منور شد و آن بانوی پرهیزکار پرسید : ای محمد ! این چه نوری است که در تو مشاهده می کنم ؟ حضرت فرمود : این نور پیامبری است ، بگو : لا اله الله ، محمد رسول الله .

خدیجه گفت : من سال هاست ، که پیامبری تو را می دانم و هم اکنون نیز شهادت می دهم که خدایی جز خداوند یکتا نیست و تو رسول و پیامبر خدایی . بدین گونه ، خدیجه نخستین کسی بود که به همسرش حضرت محمد (ص) ایمان آورد . از میان مردان نیز امام علی بن ابی طالب (ع) ، به محض دیدن چهره نورانی پیامبر (ص) به وی ایمان آورد و شهادتین را بر زبان جاری کرد . از آن پس ، پیامبر (ص) در کنار خانه خدا نماز می گذارد و خدیجه (س) و علی (ع) بر او اقتدا می کردند و نماز می خواندند . (۸) این سه نفر ، با جان و مال و هستی خویش اسلام را پرورانده و فراگیر نمودند .

زبان وحى
زبان،آسان‏ترین وسیله انتقال مفاهیم ذهنى در انسان به شمار مى‏رود وساده‏ترین ابزارى است که آدمى مى‏تواند در حیات اجتماعى،معانى متصوره ‏خویش را مورد تبادل و تفاهم قرار دهد.مساله خطیر تفهیم و تفهم که لازمه زندگى‏اجتماعى است تنها از همین راه است که سهل و ساده انجام مى‏گیرد. لذا خداوندپس از نعمت آفرینش،آن را از بزرگترین نعمت‏ها یاد کرده است الرحمان. علم‏القرآن.خلق الانسان.علمه البیان ،پروردگارى که گستره رحمت او موجب گردید تا قرآن را به انسان بیاموزد،بزرگترین نعمتى را که پس از نعمت آفرینش به او ارزانى‏داشت،نعمت‏بیان بود.
شرایع الهى که براى انسان‏ها آمده و با آنان سخن گفته،از همین شیوه معمولى ومتعارف بهره جسته است.” و ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه لیبین لهم و هیچ پیامبرى را نفرستادیم مگر آن که با زبان مردم خویش سخن گوید،تا[بتواند پیام الهى‏را]براى آنان روشن سازد”.از این رو زبان شریعت همان زبان مردم است و چون روى‏سخن با مردم است،باید با زبانى قابل فهم ارائه گردد.

قرآن در میان قوم عرب نازل گردید و با زبان عربى رسا و آشکار بر آنان عرضه‏شده است.

? انا انزلناه قرآنا عربیا لعلکم تعقلون ? ، ما ، قرآن را به زبان عربى و روشن فرستادیم تابتوانید آن را درک کنید”.

? انا جعلناه قرآنا عربیا لعلکم تعقلون?( ماآن را قرآنى عربى قرار دادیم تا بتوانید[پیام]آن را دریافت دارید.”

به علاوه خداوند زبان قرآن را زبان عربى آشکار معرفى کرده است: ?و هذا لسان عربی مبین? ?مبین‏?به‏معناى آشکار است.

? نزل به الروح الامین.على قلبک لتکون من المنذرین بلسان عربی‏مبین? ، “روح الامین[ جبرئیل] آن را بر دلت نازل کرد تا[در نافرمانى‏ها] از هشدار دهندگان باشى[و آن را] با زبان عربى آشکار [آورد]”.

?و لقد یسرنا القرآن للذکرفهل من مدکر?، “و قرآن را براى پند آموزى سهل و آسان کرده‏ایم،پس آیا پند گیرنده‏اى‏هست؟”.

?فانما یسرناه بلسانک لعلهم یتذکرون? ، “در حقیقت[قرآن]را بر زبان تو سهل وآسان گردانیدیم،امید که پند گیرند”. ?قرآنا عربیا غیر ذی عوج لعلهم یتقون? “قرآنى‏عربى بى‏هیچ پیچیدگى[رسا و روشن]،باشد که آنان راه تقوا پویند”.

لذا باید گفت:زبان وحى-یا زبان قرآن-همان زبان عرف عام است که موردخطاب قرار گرفته‏اند که سهل و آسان و بدون پیچیدگى در بیان بر آنان عرضه شده.

البته هر یک بر وفق استعداد خود از آن بهره‏مند مى‏شوند. ?انزل من السماء ماء فسالت‏او دیة‏بقدرها?(از آسمان، باران [رحمت] را فرو فرستاد و بستر رودها هر یک، به ‏اندازه گنجایش خود روان شدند?.

خداوند این آیه را به عنوان‏?مثل‏?آورده است.

باران رحمت کنایه از قرآن و شریعت،و بستر رودها کنایه از استعدادهاى متفاوت انسان‏ها است تا هر یک بر حسب ظرفیت و اندازه پذیرایى خود از آن بهره گیرد. لذادر پایان مى‏گوید: ?کذلک یضرب الله الامثال، این گونه است که خداوند مثل‏هامى‏آورد?،یعنى با ضرب المثل(مثل زدن)واقعیت‏حال را روشن مى‏سازد،زیراگفته‏اند?المثال یوضح المقال،مثال آوردن گفتار را روشن مى‏سازد?.

آرى قرآن،ظاهرى دارد و باطنى ،که ظاهر آن براى همه آشکار است ولى عمق‏باطن آن به اندیشه و تدبر بیشترى نیاز دارد.در جاى جاى قرآن دستور تعمق و تدبردر آیات آن داده شده : ?افلا یتدبرون القرآن ام على قلوب اقفالها? آیا در قرآن ‏نمى‏اندیشند، یا[مگر] بر دل‏هاى شان قفل‏هایى نهاده شده است؟!.

همچنین ‏محکمى دارد و متشابهى .محکم آن دلالتى رسا و متشابه آن پیچیده است و دانش ‏و بینش بیشترى لازم دارد تا غبار تشابه زدوده شود.ولى با این وصف هرگز راه‏رسیدن به حقایق نهفته و آشکار قرآن بر کسى بسته نیست و به ابزار فهم و وسایل‏ رهیابى که در اختیار دارد بستگى دارد. این که در حدیث آمده:?العبارة للعوام‏و الاشارة للخواص‏? به همین حقیقت اشارت دارد،یعنى مفهوم ظاهرى آن براى‏همگان است که نگرشى سطحى دارند. ولى عمق باطنى آن براى اهل تخصص‏است که با ابزار دانش و بینش،و اندیشیدن در نکته‏ها و ظرافت‏هاى قرآن،حقایق آن را به دست مى‏آورند.

آن چه گفته شد،بر وفق مقتضاى حکمت الهى است تا سخنى را که براى مردم‏گفته،بر ایشان قابل فهم باشد.به علاوه صفحه بلند تاریخ خود گواه است که مردم هرزمان،زبان پیام الهى را که بر دست پیامبرانشان بر آنان عرضه مى‏شده فهمیده‏اند، وهیچ‏گاه در تاریخ ثبت نشده که پیروان پیامبرى گفته باشند:زبان پیامى که آورده‏اى‏براى ما مفهوم نیست!

ولى اخیراً شبهه‏اى مطرح شده که زبان وحى قابل فهم نیست،جز مفهوم ظاهرى آن(در حد ترجمه)که راه رسیدن به حقیقت آن براى بشریت‏بسته و درک آن میسور نمى‏باشد.

مى‏گویند:وحى چون پیام الهى و سخن از ماوراى جهان طبیعت است،نمى‏تواند نمایانگر مفهوم حقیقى آن باشد.زیرا واژه‏هاى به کار رفته در لسان‏شریعت،براى مفاهیمى وضع شده است که با جهان حس و عالم شهود سنخیت(همگونى)دارد و با آن چه در پس پرده غیب وجود دارد سنخیتى ندارد و این‏ناهم گونى میان این دو گونه مفاهیم،دلالت الفاظ و عبارات به کار رفته در زبان وحى‏را از کار مى‏اندازد.مى‏گویند:پر پیدا است که کار برد این گونه واژه‏ها بر پایه استعاره وتشبیه امور نامحسوس به اشیا محسوس نهاده شده است و هرگز نمى‏تواند لفظ مستعار نمایانگر کامل مفهوم مستعار له باشد.برخى زبان وحى را زبان رمز دانسته اند که‏کشف آن براى هر کس میسور نیست.برخى فراتر رفته زبان وحى را تمثیلى و تخیلى‏محض گرفته‏اند که اصلاً از واقعیتى حکایت ندارد،جز ترسیم مجرد ذهنى همانندکتاب‏?کلیله و دمنه‏?که مطالب اخلاقى و تربیتى را در قالب تصویر ذهنى درآورده است.در نتیجه نمى‏توان از ظاهر تعابیر کتب آسمانى،به حقیقتى ثابت پى‏برد،و با این شیوه خواسته‏اند تا برخى ناهنجارى‏ها(خلاف واقعیت‏ها که احیاناً دراین کتب به چشم مى‏خورد)توجیه کنند و برخى اشکالات وارد بر کتب عهدین را مرتفع سازند.دنباله روها گمان برده‏اند که مى‏توان همین شیوه را درباره قرآن نیزبه کار برد!در جاى خود مشروحا در این باره سخن خواهیم گفت.در این جا بحث‏مختصرى مى‏آوریم:

زبان وحى به ویژه قرآن کریم،بر حسب موضوع سخن،مختلف است که مى‏توان‏آن را اجمالاً به چهار بخش تقسیم کرد:

۱- احکام و تکالیف:که مرتبط به رفتار انسان‏ها و تنظیم حیات اجتماعى است.

قرآن در این بخش کاملاً صریح و رسا سخن گفته است،زیرا دستورالعمل‏هایى است که‏باید انسان‏ها(مخاطبین اصلى کلام) به خوبى درک کنند تا بتوانند به درستى انجام‏دهند،مانند: یا ایها الناس اعبدوا ربکم الذی خلقکم و الذین من قبلکم لعلکم تتقون هر که زبان عربى بداند،به خوبى مى‏فهمد که روى سخن در این آیه،با همه مردم است تا تنها خدایى را پرستش کنند که آفریدگار جهانیان است،چه حال و چه‏گذشتگان.باشد تا حالت تقوى(پروا)در آنان پدید آید.زیرا هر که خدا را پروا داشته‏باشد،در زندگى پروا دارد و به درستى رفتار مى‏کند.

فهم محتوایى این قبیل آیات،همانند آیه ?احل الله البیع و حرم الربا?  و غیره،براى عرب زبانان و عربى دانان کاملاً سهل و ساده است و هرگز با دشوارى مواجه‏نمى‏شوند،مگر براى شناخت کم و کیف انجام این گونه دستورات که با مراجعه به‏توضیحاتى که در سنت آمده است روشن مى‏گردد.

۲- امثال و حکم: که به منظور پند و اندرز و بیدار شدن ضمیر انسان‏ها در قرآن‏آمده است.این بر دو گونه است:گاه از واقعیت‏هاى حیات بهره گرفته و به انسان‏هاهشدار مى‏دهد تا از گذشته عبرت بگیرند. زیبایى‏ها و زشتى‏هاى گذشته تاریخ‏انسان را،در جلوى چشم وى قرار مى‏دهد تا از آن پند گیرد. خوبى‏ها را دنبال کند واز بدى‏ها دورى جوید و گذشته ناگوار خود را تکرار ننماید.سر گذشت ‏بنى‏اسرائیل ‏و اقوام مشابه که در قرآن بسیار از آن یاد شده و نکوهش گردیده به همین منظوراست.واقعیت‏هایى است که جوامع بشرى باید از آن پند گیرند و دگر بار گذشته‏خود را تکرار ننمایند.

درباره اهل کتاب که گذشته رسواى خود را تکرار مى‏کردند،مى‏فرماید: ?یسالک‏اهل الکتاب ان تنزل علیهم کتابا من السماء،فقد سالوا موسى اکبر من ذلک فقالوا ارنا الله‏جهرة‏?،اهل کتاب از تو مى‏خواهند تا نوشته‏اى از آسمان بر آنان فرود آورى،البته ازموسى درخواستى بزرگ‏تر نمودند و گفتند:خدا را آشکارا به ما بنماى!?.

درباره اعراب مشرک مى‏گوید: ?و قال الذین لا یعلمون لو لا یکلمنا الله او تاتینا آیة،کذلک قال الذین من قبلهم مثل قولهم تشابهت قلوبهم‏?،افراد نادان گفتند:چرا خدا با ماسخن نمى‏گوید؟یا براى ما نشانه‏اى نمى‏آید؟کسانى که پیش از اینان بودند[نیز]مانند همین گفته[بى جا]ایشان را مى‏گفتند،[زیرا]دل‏ها[و اندیشه‏ها]شان به هم‏مى‏ماند?.

درباره ویرانه‏هاى باقى مانده از قوم لوط که در معرض دید مشرکان بوده هشدارمى‏دهد: ?وانکم لتمرون علیهم مصبحین و باللیل افلا تعقلون ،صبحگاهان و شامگاهان‏بر[آثار ویران شده]آنان مى‏گذرید،آیا[عبرت نمى‏گیرید و]نمى‏اندیشید؟!?.

و درباره مقایسه مشرکان با آل فرعون که گم راهى را براى خویش انتخاب نمودندفرموده: ذلک بما قدمت ایدیکم و ان الله لیس بظلام للعبید. کداب آل فرعون و الذین من‏قبلهم کفروا بآیات الله فاخذهم الله بذنوبهم ان الله قوی شدید العقاب. ذلک بان الله لم یک‏مغیرا نعمة انعمها على قوم حتى یغیروا ما بانفسهم و ان الله سمیع علیم. کداب آل فرعون‏و الذین من قبلهم کذبوا بآیات ربهم فاهلکناهم بذنوبهم‏?،این[اشاره به کیفر الهى]دست آوردهاى پیشین شماست،و[گرنه]خدا بر بندگان[خود]ستمکار نیست.

همانند رفتار پیروان فرعون و پیشینیان آنان،به آیات خدا کفر ورزیدند،پس خدا به[سزاى]گناهانشان گرفتارشان کرد.خدا نیرومند و سخت کیفر است.این[کیفر]بدان جهت است که خداوند نعمتى را که بر قومى ارزانى داشته تغییر نمى‏دهد،مگرآن که آنان آن چه را در دل دارند تغییر دهند[یعنى تغییر حالت و تغییر جهت دهند]و خدا شنواى دانا است. [رفتارى]چون رفتار فرعونیان و پیشینیان آنان که آیات ‏پروردگارشان را تکذیب کردند،پس ما آنان را به[سزاى]گناهانشان هلاک کردیم‏?.

گونه دیگر?ضرب المثل،مثل زدن‏?است و عبارت است از ترسیم حالت ووضعیتى خاص که گوینده،آن را به تصویر مى‏کشد و پیام خود را در قالب آن بیان‏مى‏دارد.قرآن در توانایى ترسیم هنرى و گویا نمودن ضرب المثل‏ها تا سر حد اعجازپیش رفته است. ضرب المثل،گرچه جنبه تخیلى دارد،ولى خود یک نوع پیام‏رسانى است که در قالب هنر،این رسالت را ایفا مى‏کند.در واقع ابزارى است که پیام‏رسان از آن استفاده مى‏کند. قرآن به نحو احسن از این ابزار توانا بهره گرفته و درترسیم حالات اشخاص یا گروه‏ها با بهترین وجهى هنر تصویر را به کار برده است 

قرآن در آیه‏هاى ۱۶ تا ۲۰ سوره بقره،به دو گونه حالت منافقین را به تصویرکشیده است.دو حالت درونى و برونى نگران کننده که منافق را فرا گرفته،با کیفیتى شیوا و رسا ترسیم شده است.

در سوره ابراهیم،بیهوده بودن کارهاى کافران را با ضرب المثل،حالت تجسمى‏بخشیده؛ مثل الذین کفروا بربهم،اعمالهم کرماد اشتدت به الریح فی یوم عاصف لا یقدرون‏مما کسبوا على شی‏ء ذلک هو الضلال البعید،مثل کسانى که به پروردگارشان کافر شدند،کردارهایشان به خاکسترى مى‏ماند که بادى تند در روزى طوفانى بر آن بوزد.ازآن چه به دست آورده‏اند هیچ[بهره‏اى] نمى‏توانند برد.این است همان گمراهى دورو دراز?.جالب آن که از همان نخست،اعمال آنان را به خاکستر تشبیه کرده است که‏حالت فنایى آتش سوخته را مى‏رساند!در سوره بقره،کمک رسانى به بینوایان را که‏توام با منت گذارى و آزردن خاطر آنان انجام گیرد،به بخشش‏هاى ریاکارانه(خود نمایى)تشبیه نموده،آن گاه در قالب هنرى ترسیم،بیهوده بودن آن را تجسم‏بخشیده است: ?فمثله کمثل صفوان علیه تراب فاصابه وابل فترکه صلدا لا یقدرون على‏شی‏ء مما کسبوا و الله لا یهدی القوم الکافرین‏?،پس مثل او هم چون مثل سنگ خارایى‏است که بر روى آن،غبار خاکى[نشسته]است،و رگبارى به آن رسیده و آن[سنگ]را شفاف و صاف بر جاى گذارده است. آنان[ ریاکاران]نیز از آن چه به دست‏آورده‏اند بهره‏اى نمى‏برند،و خداوند،کافران را هدایت نمى‏کند?.

این گونه ضرب المثل‏هاى ترسیمى در قرآن فراوان است و لقد ضربنا للناس فی‏هذا القرآن من کل مثل لعلهم یتذکرون.در جاى دیگر مى‏گوید: و لقد صرفنا للناس فی‏هذا القرآن من کل مثل،یعنى مثل‏هاى گوناگونى آورده‏ایم،باشد تا ضمیر خفته‏انسان‏ها را بیدار سازیم.

این دو بخش از آیات قرآنى(بخش بیان احکام و تکالیف و بخش حکم ومواعظ)کاملاً براى مردم آن روز-که مخاطبین قرآن بودند-و نیز براى همگان تاابدیت روشن و آشکار است و آیه” بلسان عربی مبین به زبان عربى رسا و آشکار”براى همیشه جریان دارد.

این دو بخش از گفتار قرآن،اکثریت قاطع آیات قرآن را فرا مى‏گیرد وهیچ گونه ابهام‏و دشوارى در فهم آن براى هیچ کس وجود ندارد.تنها آشنایى با لغت عرب یاترجمه قرآن به زبان خواننده،براى بهره‏مند شدن از آن،کافى است.

مى‏ماند دو بخش دیگر(بخش سخن از جهان غیب و بخش معارف)که بیش‏تراز ابزار استعاره و تشبیه و کنایه استفاده شده است. ولى شیوه‏هاى به کار رفته همان‏شیوه‏هاى متعارف و شناخته شده نزد عرب بوده است که ظاهرى آشکار و باطنى‏ژرف دارند،و هر کس به اندازه ظرفیت‏خود از آن بهره‏مند مى‏گردد.در زیرنمونه‏هایى از آن را مى‏آوریم:

۳- سخن از سراى غیب: قرآن و هر کتاب آسمانى چون از جهان غیب پیام‏آورده‏اند،ناگزیر از آن جهان شمه‏اى بازگو کرده‏اند.البته این واژه‏ها و الفاظى که براى‏توصیف جهان غیب به کار رفته،براى مفاهیمى وضع شده‏اند که متناسب با عالم‏حس و شهود است و نمى‏توانند کاملا بازگو کننده مفاهیمى باشند که در سراى‏غیب جریان دارد.به علاوه ،ابزار درک ساکنین این جهان،چه ظاهرى (حواس پنجگانه) و چه باطنى(عقل و اندیشه)براى درک و دریافت مفاهیم عالم شهود و متناسب باآن ساخته شده و از درک کامل مفاهیمى از سنخ دیگر ناتوانند.از این رو است که درگزاره‏هاى کتب آسمانى درباره مفاهیم غیبى،از استعاره و تشبیه و به کار بردن مجاز وکنایه استفاده شده تا به گونه‏اى تقریبى و از باب تشبیه نامحسوس به محسوس‏گزارش کنند.این شیوه متعارفى است که در این گونه تشبیه‏ها،به تقریب بسنده‏مى‏شود و بیان یا درک تحقیقى-با این وصف-امکان پذیر نیست.

به‏?اجنحه ،بالها?تعبیر شده است،زیرا بال وسیله پرواز است و کار برد آن درنیروهایى که امکانات کار را فراهم مى‏کنند،متعارف مى‏باشد.بال و بازو هر دو دراین مفهوم کار برد دارند و مفهوم حقیقى هیچ یک مقصود نیست.

هم چنین است موقعى که از حور و قصور و اشجار و انهار یا شعله‏هاى آتش‏دوزخ سخن به میان مى‏آید.نمى‏توان عیناً همین مفاهیمى را که در این سرا جریان‏دارد داشته باشد،بلکه متناسب با سراى دیگر خواهد بود و اگر حقیقت آن براى ماآشکار نیست، این از کوتاهى فهم ما است،نه از قصور بیان قرآن.البته در این باره‏سخن بیشترى باید گفت تا برخى سوء تفاهم‏ها مرتفع گردد که با توفیق الهى در جاى خود مى‏آوریم .

۴- معارف و اصول شناخت:قرآن در رابطه با معارف و اصول شناخت مسائلى‏مطرح کرده که فراتر از بینش بشریت تا آن روز بوده و تا کنون نیز اگر رهنمود وحى‏نبود،معلوم نبود که بینش بشرى بدان راه مى‏یافت و شاید براى همیشه چنین باشد.

کنه ذات احدیت هرگز قابل شناخت نیست و جز از راه صفات جمال و جلال وجامعیت صفات کمال،که همگى توقیفى است و عقل با کمک وحى بدان راه یافته ممکننیست ،به طورى که تا ۹۹ اسم براى پروردگار شناخته شده است .عمده صفات جمال درآخر سوره حشر آمده است: ?هو الله الذی لا اله الا هو عالم الغیب و الشهادة هو الرحمان‏الرحیم.هو الله الذی لا اله الا هو الملک القدوس السلام المؤمن المهیمن العزیز الجبارالمتکبر.سبحان الله عما یشرکون.هو الله الخالق البارى‏ء المصور له الاسماء الحسنى،یسبح له‏ما فی السماوات و الارض و هو العزیز الحکیم‏?،او خداوندى است که جز او خدایى‏نیست.به آن چه پنهان و آشکار است آگاه مى‏باشد. رحمت او شامل ،و عنایت‏خاص او کامل است…او فرمان روا و صاحب اختیارى است که درگاه او تا سر حد قداست پاکیزه است. سلامت و امنیت را بر جهانیان بر افراشته است.عزت و قدرت‏و جبروت و کبریایى او بر جهان سایه افکنده است.از آن چه مشرکان مى‏پندارند به‏دور است.او است‏خداى آفریننده و سازنده و صورت بخش همه موجودات. تمامى نشانه‏هاى نیکى و نیک خواهى در او فراهم است.آن چه در آسمان‏ها و زمین‏است[جمله]تسبیح او مى‏گویند[او را ستایش مى‏کنند]او[بر هر چه اراده کند]پیروز و حکمت اندیش است‏?.

راز آفرینش را در آفرینش انسان مى‏توان یافت. انسان آفریده‏اى است‏خدا گونه‏که مظهر تام صفات جمال و جلال الهى است “انی جاعل فی الارض خلیفة”.و دایع‏الهى بدو سپرده شده است:” انا عرضنا الامانة على السماوات و الارض و الجبال فابین‏ان یحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان “.انسان را تنها شایسته یافتیم تا ودایع خودرا بدو بسپاریم.لذا تعلیم‏?اسماء?(پى بردن به حقایق هستى)بدو اختصاص یافت و” علم آدم الاسماء کلها “،و خداوند او را گرامى داشت و “لقد کرمنا بنی آدم”.و چون‏او را منتسب به خود دانست او را مسجود ملایک قرار داد” فاذا سویته و نفخت فیه من‏روحی فقعوا له ساجدین “ .بدین سبب تمامى نیروهاى جهان هستى،چه در بالا و چه‏در پایین،در اختیار کامل او قرار گرفت و” سخر لکم ما فی السماوات و ما فی الارض‏جمیعا منه “از این رو تمامى اشیا براى انسان آفریده شده است‏یعنى در انسان‏نیرویى آفریده شده تا تمامى نیروها را در اختیار گیرد تا وجود خویش را تجلى گاه‏حضرت حق قرار دهد،و تمامى صفات جمال و جلال کبریایى حق در وجود اوجلوه‏گر شود.?خلقت الاشیاء لاجلک و خلقتک لاجلی،همه چیز را براى تو-خطاب به انسان کامل-آفریدیم،و تو را براى خود? ،زیرا آفریده‏اى که بتواند چنان‏جلوه گاه حضرت حق قرار گیرد،جز انسان این شایستگى را نداشت،لذا درآفرینش او به خود تبریک گفت: ?فتبارک الله احسن الخالقین‏?

انسان این چنین در قرآن توصیف شده که در جاى دیگر چنین توصیفى از انسان‏ارائه نشده است،و مسیر حرکت انسان در بستر تاریخ،خود نشانگر صحت و شاهدصدق همین حقیقت است که قرآن توصیف نموده است. 





:: بازدید از این مطلب : 90
|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : یک شنبه 5 ارديبهشت 1395 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: